کد خبر : 9640

حکایت | حکایت بهلول

حکایاتی از بهلول را در این مطلب میخوانیم

به گزارش ورنداز :
 
حاضر جوابی بهلول

روزی وزیر هارون به شوخی بهلول را گفت
مبارک است خلیفه ، که حکومت:
گرگها و خنزیر ها " را،
به تو واگذار کردند.
بهلول بی درنگ گفت:
خودت حکومت مرا فهمیدی و تصدیق کردی . از
این به بعد مواظب باش که از اطاعت من سر پیچی
نکنی.
حضار از سخن بهلول به خنده افتادند و وزیر

شرمنده شد

حکایت بهلول


روزی بهلول بر هارون وارد شد. در حالی 
در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول
گردش و تفریح بود . از بهلول خواست که چند
جمله ناب روی این بنای جدید بنویسند.
بهلول روی بعضی از دیوارها نوشت.
ای هارون ! تو آب و گل را بلند داشتی و دین را
پایین آوردی و خوار کردی ،گچ را بالا بردی:
ولی ،
فرمایش پبغمبر را پایین آوردی.
اگر مخارج این ساختمان از مال خودت است ،
خیلی اسراف کرد ه ای و خداوند اسراف کنندگان
را دوست ندارد و اگر از مال دیگران است ، بر
دیگران روا داشته ای ، خداوند ظالمان را دوست
ندارد.

ای به دنیا بسته دل ! غافل ز عقبایی چرا ؟
رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا ؟

برف پیری بر سرت باریده ابر روزگار
سر به خاک طاعتی، آخر نمی سایی چرا؟

صد هزار گل ز باغ ، پرپر می شود
بی خبر بنشسته و گرم تما شایی چرا؟ عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول

روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.

به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی

به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش


بهلول و طبیب

هارون الرشید ، طبیب مخصوصی
از یونان آورده بود، که بسیار مورد
تکریم و احترام بود.
روزی بهلول بر وی وارد شد ، پس از
سلام و احوال پرسی از طبیب سوال
نمود :
شغل شما چیست؟
طبیب از باب تمسخر، به بهلول گفت:
شغل من:
زنده کردن مرده هاست."
بهلول در جواب گفت:
ای طبیب تو زنده ها را نکش ،
مرده زنده کردنت " ،
پیش کش !


این شهر چند " عاقل " دارد.

بهلول وقتی در بصره بود به او گفتند:
دیوانه های این شهر را برای ما بشمار.
گفت: " دیوانه های " شهر آنقدر زیادند که نمی شود
شمرد ، اگر بخواهید :
عاقلان و خردمندان " را برای شما میشمارم
که:
اندکند ".

سبک بودن اندیشه


بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!


جنون

کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:
جنون" می خواهد...!!!!! "

نردبان دو طرفه

بهلول را پرسیدند:
حیات آدمی را در مثال به چه ماند؟
بهلول گفت: به نردبانی دو طرفه ،که
از یک طرف :
سن بالا می رود " و از
طرف دیگر :
زندگی پایین می آید ".

مشترک

بهلول را پرسیدند:
انسانها در روی زمین ، در کدامین
چیز مشترکند ؟
گفت: در روی زمین ، چنین چیزی نتوان
یافت ،اما در زیر زمین :
خاک سرد و تیره " ،
گورستان:
مشترک " همه افراد بشر است....!!!!
 

ارسال نظر

تبلیغات متنی