کد خبر : 28346

حکایت | حکایت پند آموز | حکایت بهلول

حکایت پند آموز از بهلول را در ادامه مطلب میخوانید .

به گزارش ورنداز :

حکایت پند اموز بهلول

حکایت پند آموز از بهلول را در ادامه مطلب میخوانید .

حکایت پند آموز بهلول

در زمان هارون الرشید، داروغه ای بود که بسیار مغرور و خودخواه بود. او همیشه می گفت که هیچ کس نمی تواند او را گول بزند.

روزی، بهلول، حکیم و عارف معروف، به شهر آمد. داروغه از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و گفت: «این فرصت خوبی است تا به همه نشان دهم که من چقدر زیرک هستم.»

داروغه به بهلول گفت: «اگر بتوانی مرا گول بزنی، جایزه بزرگی به تو خواهم داد.»

بهلول لبخندی زد و گفت: «با کمال میل.»

داروغه گفت: «یک سبد پر از سکه طلا در اینجاست. اگر بتوانی بدون اینکه دستت به سکه ها بخورد، یکی از آنها را برداری، جایزه را به تو خواهم داد.»

بهلول نگاهی به سبد انداخت و گفت: «این کار خیلی ساده است.»

او یک دستمال برداشت و آن را روی سبد انداخت. سپس با یک دست سکه ای را از سبد بیرون آورد و در دستمال گذاشت. سپس دستمال را باز کرد و سکه را به داروغه نشان داد.

داروغه که از این کار بهلول بسیار عصبانی شده بود، گفت: «این کارت گول زدن نیست. این فقط یک ترفند است.»

بهلول گفت: «ترفند یا نه، مهم این است که من سکه را بدون اینکه دستم به آن بخورد برداشتم.»

داروغه که دیگر نمی دانست چه بگوید، سکه را به بهلول داد و گفت: «خیلی خوب، قبول است. تو برنده شدی.»

بهلول سکه را گرفت و گفت: «ممنون. اما من این سکه را نمی خواهم.»

داروغه گفت: «چرا؟»

بهلول گفت: «چون این سکه نشان دهنده هوش من نیست. این فقط نشان دهنده ترفند من است.»

او سکه را به داروغه پس داد و گفت: «این سکه را به کسی بده که واقعاً به آن نیاز دارد.»

داروغه سکه را گرفت و گفت: «درست می گویی.»

او از بهلول عذرخواهی کرد و گفت: «من اشتباه کردم. تو واقعاً یک مرد زیرک و باهوش هستی.»

بهلول لبخندی زد و گفت: «ممنون.»

او سپس از داروغه خداحافظی کرد و رفت.

این حکایت نشان می دهد که هوش واقعی در حل مشکلات و کمک به دیگران است، نه در انجام ترفندهای ساده.

نوشین کلاته خبرنگار و دبیر سرویس

ارسال نظر

تبلیغات متنی