آنشرلی | شخصیت واقعی آنشرلی | چهره آنشرلی
عکس “آنشرلی” واقعی! | تصویری از چهره شخصیت واقعی “آنشرلی” که شما را متعجب می کند!
تصویری جالب از کودکی لوسی ماد مونتگمری نویسنده معروف “آن در گرین گیبلز” که ما آن را به نام آنشرلی با موهای قرمز می شناسیم منتشر شد.
«لوسی ماد مونتگمری» (Lucy Maud Montgomery) نویسنده رمان «آن در گرین گیبلز»، یا آنشرلی 30 نوامبر 1874 در «کلیفتون» (نیو لاندن کنونی)، جزیره پرنس ادوارد به دنیا آمد.
شخصیت اصلی رمان، دختربچهای یتیم به نام» آن شرلی» بود.
حس یتیمی همراه کودکیهای نویسنده
هنگامی که «لوسی ماد مونتگمری» کودک بود، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش به دلیل مشکلات روحی پس از مرگ همسرش او را به پدربزرگ و مادربزرگ مادری خود که در مزرعهای در «کاوندیش»، جزیره پرنس ادوارد زندگی میکردند، سپرد.
این تنهایی البته، شاید به ظاهر بسیار دردناک بود، اما باعث شد که «لوسی» از همان دوران کودکی ، به یک خیالپرداز و یک داستاننویس تبدیل شود.
دوست داشت او را «ماد» (Maud) صدا بزنند.
مانند شخصیت رمانهایش «آن» ، «مونتگمری» نیز در هجی کردن نامها خاص بود. «لوسی» از نام مادربزرگ او و «ماد» از نام دختر ملکه ویکتوریا، پرنسس آلیس ماد ماری گرفته شده بود.
او درخاطرات خود نوشته بود: «من هرگز از لوسی به عنوان یک اسم خوشم نیامد. من همیشه ماد را دوست داشتم، ماد بدون تلفظ حرف «e».
او جزیره پرنس ادوارد را دوست داشت.
«مونتگمری» دوران کودکی خود را با چیدن توت، ماهیگیری و رفتن به ساحل گذراند. او در دوران کودکی برای هر آنچه که میدید اسم میگذاشت، حتی درختان سیب نیز هر کدام اسامی داشتند. بعدها، او این اسامی را در کتابهای خود آورد.
او کار در روزنامه خود را رها کرد تا از مادربزرگش مراقبت کند.
در سال 1901، «مونتگمری» در روزنامه «The Daily Echo» در «هالیفاکس»، نوا اسکوشیا مشغول به کار شد. او تنها زن کارمندی بود که هفته ای 5 دلار درآمد داشت.
با اینکه وی شغل خود را دوست داشت، اما با گذشت نه ماه، پدربزرگش ناگهان درگذشت و وی مجبور شد به «کاوندیش» برگردد و با مادربزرگ بیمار خود زندگی کند.
داستان ازدواج و عشقهای او
«مونتگمری» به عنوان یک زن جوان و زیبا، عاشقان زیادی داشت. او قبل از نامزد شدن با «ادوین سیمپسون»، دو پیشنهاد را رد کرد. اما به زودی پس از پذیرفتن پیشنهاد «سیمپسون» نیز متوجه شد که او را نیز دوست ندارد و نمیتواند با او ازدواج کند.
اما او را طرد نکرد. در همین زمان، او عاشق «هرمان لیرد»، پسر کشاورز شد. اگرچه «مونتگمری» احساس شدیدی نسبت به «هرمان لیرد» داشت، اما او نیز هوشی را که«مونتگمری» از یک همسر انتظار داشت را نداشت. هر دو ماجرا دوام نیاورد.
او انسانی سختگیر در رابطه بود و دیگر به هیچ وجه چشم انتظار عشقی رمانتیک نماند.
اما بر اساس یک تفکر قدیمی در کانادا، خود را در بنبستی دید که نیاز به ازدواج داشت. او با یک کشیش ازدواج کرد. کشیشی که خود همسر داشت.
اما «لوسی» دیگر هیچ امیدی به زندگی عاشقانه نداشت و این شاید برای او امن ترین انتخاب ممکن در زندگی بود. او از ادواج با آن کشیش صاحب سه فرزند شد که فرزند سومشان در هنگام تولد در گذشت.
با وجود عدم حمایت نزدیکانش، او به نوشتن ادامه داد.
خانواده «مونتگمری» نوشتن را اتلاف وقت، به ویژه برای یک زن میدانستند. بنابراین او مخفیانه کار میکرد. حتی او یواشکی شمع به داخل اتاق خود میبرد تا بتواند شبها بنویسد. همانطور که او در یادداشتهای خود مینویسد: «من در خلوت و سکوت به تنهایی تلاش کردم. من هرگز جاهطلبیها و تلاشها و ناکامیهای خود را با کسی درمیان نگذاشتم. در درون و اعماق وجودم و با وجود همه دلسردیها، میدانستم به آنچه میخواهم روزی خواهم رسید.»
هنگامی که «مونتگمری» به «کاوندیش» بازگشت، دستیار مدیر اداره پست شد. بدین ترتیب، او میتوانست نوشتههای خود را به ناشران ارسال کند و پاسخ آنها را دریافت کند، بدون اینکه کسی متوجه شود.
در سال 1902، وی 30 اثر پذیرفته شده داشت. در سال 1904، او 600 دلار از طریق نوشتن درآمد کسب کرد. در سال 1906، او 700 دلار درآمد کسب کرد، زمانی که یک زن متوسط 300 دلار درآمد داشت.
او ایده «آن شرلی» را از یک روزنامه قدیمی الهام گرفت
یک روز، «مونتگمری» مشغول مرور یک روزنامه بود و نوشتهای را پیدا کرد که یک دهه قبل از آن نوشته شده بود. در آن آمده بود: «زوج سالخوردهای درخواست حضانت و نگهداری یک پسر یتیم را داشتند که به اشتباه دختری برای آنها فرستاده شده است.»
پس از آن او شروع به نوشتن داستانی درباره دختر یتیمی با موهای قرمز کرد. او قصد داشت آن را به عنوان یک سری در هفت فصل برای یک روزنامه بنویسد. اما زندگی به نوع دیگری رقم خورد و «مونتگمری» شروع به نوشتن رمان کرد.
پس از رد کتابش برای چاپ آن تقریباً منصرف شده بود.
در سال 1905، «مونتگمری» کتاب «آن در گرین گیبلز» را برای چندین ناشر فرستاد که همگی این کتاب را رد کردند. با دلسردی او رمان را در یک جعبه کلاه گذاشته و فراموشش کرد. دو سال بعد، زمانی که آن را دوباره پیدا کرد ویرایش مجددی کرده و این بار به انتشارات «L.C. Page & Company» در شهر بوستون فرستاد و این انتشارات با چاپ رمان وی موافقت کرد.
«آن در گرین گیبلز» در سال 1908 به بازار عرضه شد و به سرعت به یک کتاب پرفروش تبدیل شد.