کد خبر : 16216

محمد بهمن بیگی | نویسنده بزرگ

در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی ؟

به گزارش ورنداز :

داستان جالبی از محمد بیگی 

در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی ؟

برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی از عشایر هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه می زاید؟ اسب بیشتر بار می برد یا خر؟ تا برای من کاملا روشن باشد. ... و تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جز لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلمفرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتاب فروشی ها دیده ام. چگونه می توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشا بنویسم؟

وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده بچه ها گوش فلک ر ا پر کرد؛ ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقا این جوان، نویسنده بزرگی خواهد شد. ...

(محمد بهمن بیگی
پایه گذار آموزش عشایر ایران
نویسنده کتاب ایل من بخارای من
برنده جوایز یونسکو)

محمد بهمن‌بیگی  نویسندهٔ ایرانی و بنیان‌گذار آموزش و پرورش عشایری در ایران در 26 بهمن 1298 چشم به جهان گشود .

بهمن بیگی می گفت :« ... می‌گویند شمار معلمان زیاد است. افزایش حقوق و دست‌مزدشان به حدود پزشک و مهندس، ارقام نجومی می‌طلبد. می‌گویم: چنین افزایشی، به یک دهم ارقام نجومی هزینه‌های جنگی و تجهیزات ارتشی، نمی‌رسد و فراموش نکنیم که اگر برگزیدگان شایسته و راضی را به شغل معلمی، به کار گماریم ریشه‌های پلیدی می‌خشکد.

اختلافات قوی، خصومت‌های نژادی، تعصب‌های ملی و تاریخی، از میان می‌رود، غائله‌ها و فتنه‌های پرخرج فرو می‌نشیند و راه برای نیک‌بختی انسان هموار می‌گردد.
به‌هرحال باید دست به دامن معلم برگزیده و هوشمند شویم. او را خشنود و راضی نگاه داریم و از شمار معلمانی، که این شایستگی‌ها را ندارند بکاهیم و آنان را به کارهای دیگر به‌گماریم و به خاطر داشته باشیم، که در امر تعلیم و تربیت، ارزش کیفیت، به‌مراتب بالاتر از کمیت است.نداشتن مدرسه، بی‌زیان‌تر از داشتن مدرسه‌ی عاطل است. کیفیت کم و مطلوب، بهتر از کمیّت زیاد و نامطلوب است. مدرسه‌ای که کار نمی‌کند و کارنامه می‌دهد، مدرسه‌ای که به تعصب دامن می‌زند، مدرسه نیست، زندان کودکان است. چه بهتر که فرو ریزد و زندانیان کوچک و خردسال را آزاد سازد.از او به عنوان نخستین کودک قشقایی یاد می کنند که روی نیمکت کلاس دبستان نشست و بهترین شاگرد مدرسه  شناخته شد. نامش محمد بهمن ‌بیگی بود که در 1299 خورشیدی، در ایل قشقایی و طایفه ای سرشناس در یکی از مناطق استان فارس چشم به جهان گشود. سال‌های کودکی اش در قشلاق و ییلاق گذشت و تا رسیدن به سن 10 سالگی هیچ گاه شهر را از نزدیک ندید.


با اعتراض ایل قشقایی در 1308 خورشیدی به حکومت وقت، پدر محمد به همراه چند تن دیگر به تهران تبعید شد. در همین برهه از زمان او به همراه مادرش در تهران به جمع تبعیدیان پیوست و این گونه محمد در مدرسه علمیه تهران مشغول تحصیل شد و در آنجا نیز رتبه نخست را از آن خود کرد. محمد خود در این باره می گوید: «پدر من با مهمانداری مرد مهاجری از شهرضای اصفهان، من و خواهرانم را با خط و ربط مختصری آشنا کرده بود.»

در مقطعی محمد مجبور می شود تا به شیراز بازگردد و در آنجا تحصیل خود را در رشته ادبی ادامه دهد. آشنایی او با «مهدی حمیدی» که یکی از آموزگاران آن مدرسه بود سبب شد تا با تشویق وی به مطالعه بیشتر بپردازد و در کنار آن نویسندگی را نیز آغاز کند اما تحصیل در شیراز دوامی چندانی نداشت و بار دیگر برای ادامه تحصیل روانه تهران ‌شد.

پس از اتمام در مقطع دبیرستان، وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در همان سال نخست دانشکده بر دیوان «اشک معشوق» مهدی حمیدی مقدمه‌‌‌‌ای شورانگیز نگاشت. محمد بهمن بیگی در 1321 خورشیدی در رشته حقوق فارغ التحصیل شد و تصمیم گرفت تا در راه احقاق حقوق اولیه مردم جامعه که همان باسوادسازی و اطلاع رسانی  بود گام های موثری را بردارد.

بهمن بیگی پس از گذراندن تحصیل به ایل بازگشت و به دلیل استعداد ذاتی و آشنایی با زبان‌ها‌‌‌‌ی فرانسه، آلمانی و انگلیسی، باعث پیشرفت ایلخانان در مواجهه با خارجی‌‌‌‌ها و گفت وگو با آنان شد. او تنها مترجم در دستگاه ایلخانی در مقابله با انگلیسی ها بود.

در این دوران محمد بهمن بیگی به اصرار مقامات به تهران باز می گردد و با اصرارهای مکرر در بانک ملی مشغول به کار می شود اما این گونه کارها روح محمد را راضی نمی کرد و همین مساله ای شد تا پس از 2 سال به طور ناگهانی میز پیشرفت و ترقی را رها و تهران را به مقصد ایل ترک کند. تنها عامل این موضوغ اندیشه درباره باسواد کردن ایل بود و تا پنج سال هرگز به سمت شهر قدم نگذاشت. بهمن بیگی در همین باره می گوید: «در ایل بودم. از غوغای شهر گریخته به دامن کوه و بیابان آویخته بودم؛ ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم. باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار کردم... زندگی من مجموعه‌ای از این فرارها و قرارهاست. من از فرارهایم خشنودترم و بر این باورم که گهگاه فرار بیش از قرار، دلیری و شهامت می‌خواهد. هنگامی که ستم‌ها چنگ و دندان نشان می‌دهند و توان رویارویی نیست، راهی جز این نمی‌ماند.»

 محمد بهمن بیگی

منبع صدای معلم ،اخبار فوری
ارسال نظر

آنچه دیگران میخوانند :
تبلیغات متنی